loading...
طوفان دل
سیمین بازدید : 9 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)

پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید.پدرم گفت: بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.

پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمانرا به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیرلباسمان دیدیم.

پیامبری از کنار خانه ما رد شد. آسمان حیاط ما پر ازعادت ودودبود. پیامبر، کنارشان زد. خورشید را نشانمان داد وتکه ای ازآن را توی دستهایمانگذاشت.

 پیامبری از کنار خانه ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر انگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود، به ما بخشیدند. و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم.

 پیامبری از کنار خانه ما رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید.
پیامبر کلیدی برایمان آورد. اما نام او را که بردیم، قفلها بی رخصت کلید باز شدند.

من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است.

خدا گفت:
  هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد.

عرفان نظر اهاری
مدل های خرید تی شرت محرم را براتون بذارم
تی شرت محرم طرح نستعلیق
تی شرت محرم درجه یک مشکی

تی شرت محرم


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 121
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 93
  • بازدید سال : 267
  • بازدید کلی : 2,543