loading...
طوفان دل
سیمین بازدید : 11 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)
امروز با پای خودم رفتم حراست دانشگاه.خخخخخخخ.

هیچی دیه رفتم پیش رئیس حراست بابت سرویس حرف بزنم بعدش ک کارمون تموم شدگفت تو بمون باقی برن.

گفت:تو مقرارت دانشگاه رو خوندی.گفتم:اره فقط چادره.گفت:بجز چادرآرایش هم هست.گفتم:این چ حرفیه همه

آرایش  میکنن. گفت:همه دزدی میکنن توهم میکنی.منم گفتم: آرایش ک دزدی نیست.ناخن های لاک زده م رو زیر

بند کیفم قایم کردم ک نبینه

یکم جواب سواریش کردم اونم آخرکار عصبی شدگفت دفعه بعد پرونده برات درست میکنم.منم زیرلب غرغر کردم

واومدم بیرون.دقیقا یادمو دبیرستانم افتاد ک مدیرمون میگفت:اگه یبار دیگه از کلاس بندازنت بیرون اخراجت میکنم

همین زبون درازی هام منو به بدبختی کشونده.حالا حراستیه روم حساس شده.باید همونجا چاپلوسیشو میکردم

ک ولم کنه.خیلی بد باهاش حرف زدم.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 121
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 56
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 71
  • بازدید ماه : 141
  • بازدید سال : 315
  • بازدید کلی : 2,591