loading...
طوفان دل

سیمین بازدید : 9 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)
چی این سریالا رو دوس دارم؟ سریال خارجکیا.این که نشون می دن هر کی زندگیش ریده مونه همونطوری نمی مونه.مثلا تو همین سریال بیگ بنگ.هاوارد یه منحرف جنسی به تمام معنا بوده.که همیشه به پنی تیکه های آنچنانی مینداخت و بش پیشنهاد می داد.حالش رو بهم میزد.چشم چرون بازی در میاورد.پنی رو معذب میکرد.یع دفه که به عنوان تحسین و تعریف به پنی گفت "کردنی"هستی .پنی هم رید بهش.گفت این تعریف نیست که به دختری بگی کردنی.منم هیچوقت خدا تو کف تو نبودم.اصلا هم از حرفات خوشم نمیاد.هیچ دختری م هیچوقت نمیخاد با تو باشه.هیچوقت.هاوارد دلش شکست .گفت فک کردم تو از سر و کله زدن با من خوشت می آد.وقتی پنی رفت واسه معذرت خواهی.هاوراد عوضی فهمیدو میخواست ماچش کنه که پنی یه بادمجون کاشت زیر چشمش.

هر روز خدا تو کمیته انضباطی دانشگاه بوده.به عنوان یه استادی که منحرفه.هر جا می رفته حال زنا رو بهم میزده.همه ش عقده.همه ش دست رد.همه ش سر خوردگی..با اون بچگی سختش.باباش که تو یازده سالگی ولشون کرده بوده و رفته بوده.و تا نزدیکای سی سالگیشم که با مامانش زندگی میکرده.همینجوریش کم سوزز ی دوستاش بوده....خب خیلی ضایعه که آدم بعد هیژده سالگی هنوز در کون خونواده ش باشه دیگه.برا اونا البته.

هر روز می اومد توی غذاخوری تعریف می کرد که فلان دتره چه جور و اینا.یه دفه م که تو بازی پینت بال یه دختره بش پا داده بود اومده بود فرداش با پیروز واسه رفقاش تعریف می کرد که ما وسط بازی دوبار...آدم بیشتر از اینکه حالش بهم بخوره دلش میسوخت.

نشسته بوده به خرج دانشگاه یه رباط درست کرده بوده که شیش تا سینه داشته باشه.تا با هاش حال کنه.چقد رقت انگیز و حال بهم زن.و خب همیشه م که توی اتاقش با خودش مشغول بوده.

حس بدی به آدم میداد دیدنش.خب کل شو طنزه اما واقعا برای هاوارد متاسف بودم.تا اینکه با برنادت آشنا شد.یه دختر دانشجو که برای خرج تحصیلش توی همون رستورانی که پنی بود کار میکرد.با یه خونواده درست و درمون.بعد یه ذره کشکمش و قهر و آشتی ازدواج کردن.اصن فکرشو نمی کردم.که با این دختره جدی بشه.هاوارد با هیچ دختری جدی نشده بود.اصن دخترا محل سگش نمی ذاشتن.چه کار خوبی کرد پنی که برادت رو به هاوارد معرفی کرد.هاوارد عاقبت به خیر شد.هاوارد دیگه فقط چندش بود به خاطر ریخت و قیافه ش.و اون شلوارای تنگش.و خنده دار به خاطر مامانش.این برای من ته امیدواری بود.که یه بارم شده ببینم وضعیت همین نمی مونه.آدما قرار نیست تو همین گهی که هستن بمونن.کی گفته؟

خیلی جاهای دیگه م دید ه م که نشون میده طرف تو دبیرستان فقط کارش ماری جوانا کشیدن بوده.با این چیزی که تو ذهن منه می گم طرف زندگیشو به گا داد رفت.از دانشگاه اخراجش می کنن.میشه یه انگل به تمام معنا.اما اینجوری نمیشه.طرف میذاره کنار.ینی یه فازیه که رد میشه.وکیل میشه.آرشیتکت میشه.یا نه اصن.دو سال بعدش مجبور میشه یه خونواده رو سرپرستی کنه.مث جنای سریال ومپایر دایریز.

خیلی خوبه دیدن همچین چیزایی.چرا تو مملکت خودم یا تو فیلم و سریالای خودمون ازینا تمی بینم؟


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 121
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 98
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 113
  • بازدید ماه : 183
  • بازدید سال : 357
  • بازدید کلی : 2,633