مستقیم به سمت اتاقم برمیگردم
که صدام میکنه
برمیگردم
و رو به روش می ایستم ..
نگاهم میکنه اما من سرم رو پایین نگه میدارم
میگه: خسته نشدی همش توی اتاقت روی ت.خ.ت خودت رو حبس کردی مانیا؟!
یکمم بیا پیش ما بشین..
بغضم رو قورت میدم . سرم رو بالا میگیرم و آروم میگم:آخه دارم کتاب میخونم بابا ..
و بی اینکه بذارم جمله ی بعدی رو به زبون بیاره
به سمت اتاقم فر.ا.ر میکنم..
مانیا
+: نــــــــــود و پنج روز بدون تو ..
+: پارسال چنین روزی/ من.عسلی.مامان خوشگله و آقا .. رفتیم اطراف شهر
توی عکس دست انداختم دور گرد.ن عسلی و میخندم :((
+: میترسم..
از سالها بعد میترسم که در کنار کسی دیگه باز به تو فکر کنم :(
+: چرا برنمیگرده؟؟ :((:|:(( من دوسش دارم بخدا ..
+: باعث جدایی من از عسلی هرکی بوده .. تا ابد نمیبخشمش:|:((
مانیا
امروز اتفاقاتي ميافتد كه موجب ميشود تا تو در اهداف و اغراض يك دوست يا يكي از نزديكان ترديد كني. پيش از هرگونه قضاوتي بايد در اين باره تحقيق كرد و مطمئن شد.
+:
حال"من"دیدن دارد
وقتی
کسی حال "تو"را میپرسد ..